چاپ

فاز اول؛ سوار بر الاغ ملا نصرالدین

خبرنگاری که هنوز نیازهای مالی اولیه دارد موجود خیلی رقت آوری است. وقتی تازه به این جرگه پیوسته بودم ساشا ایلیچ را در خیابانی در گلسار دیدم. خواستم باهاش قرار ملاقات بگذارم از من شماره ی موبایل خواست. گفتم موبایل ندارم. با غرولند چیزی به مترجمش گفت. پرسیدم چه می گوید؟ گفت این چه جور خبرنگاریه که موبایل نداره؟ ساده بود؛ پول نداشتم بخرم. بعدها که یک نوکیای دسته دوم خریدم دیگر همه اندروید داشتند. تبلت بماند. فرد سرشناسی در تهران کفش به پا می کند و یک ساعت بعد در فرودگاه رشت پیاده میشود. خبرنگار رشتی که می خواهد از او خبر تهیه کند دو ساعت زودتر از خانه راه می افتد و در ابتدای جاده انزلی منتظر تاکسی می ماند. خبرنگاری که به سختی با فلان شخصیت سیاسی تماس می گیرد، تا میگوید الو! اعتبار تلفنش تمام میشود و تا دوباره شارژ کند و زنگ بزند با گوشی خاموش فرد مورد نظر مواجه میشود قصه ی غم انگیز خنده داری دارد. این مثل شرکت در مسابقات اسبدوانی با الاغ ملانصرالدین است.

فاز دوم؛ آگهی ترحیم یک خبرنگار

خبرنگاری که پول ندارد باید به طریقی معاش کند. پس به جناج و دسته و فرقه و باند و گروه و جریانی ملحق میشود. آنوقت دیگر خبرنگار نیست، سخنگوی آنهاست. روحش شاد، یادش گرامی باد.

فاز سوم؛ فوت مادرشوهر اقدس خانم

خبرنگاری به شیوه های خوشایندی می تواند خیلی پولساز باشد. در واقع صفحات روزنامه ها و سایتها ( و امروزه آنتن رادیو و تلویزیون ) به صورت خیلی شیک و مجلسی فروشی هستند. همه ی سردبیرها و مدیرمسئولها یک دلال خبری را به صدتا خبرنگار خوش قریحه ترجیح می دهند. اصلا خبرنگار باهوش سیخی چند؟ مثلا اگه شما بخواهید مصاحبه ای از یک چهره ی شاخص بگیرید و درج کنید هیچی نشود بیست هزار تومان خرج پذیرایی جلسه ی مصاحبه میشود. بابت انتشار آن هم که در شهرستان پولی نمی دهند. تازه منت هم میگذارند که صفحه ی هشتم زیر آگهی فوت مادرشوهر اقدس خانم چاپش کرده ایم. در عوض من پیشنهاد نان و آبداری برایتان دارم. به جای استاد ناصر مسعودی با شهرام کچل مصاحبه کنید که عشق خوانندگی دارد. حاضر است بابت چاپ مصاحبه اش دویست هزار تومن بدهد. فردا با اصغر کولی مصاحبه کنید که بادی بیلدینگ کار می کند و می خواهد بازیگر شود. سابقه ی بازیگری هم دارد؛ توی چند تا فیلم سینمایی از ستاره ها کتکهای عالی خورده که هیچ سیاه لشگر هالیوودی نخورده. او هم سیصد تومان می دهد. من یک لیست دارم که صد میلیون می ارزد. بخشی از آن را به شما می دهم که بتوانید مغازه تان را باز کنید. یعنی منظورم این بود که خبرنگار موفقی باشید؛ فرشید دراز - کاندیدای شورای روستای تشتک آباد، افشین پلنگ – مدیر شرکت قلیانسرای چوچال، فرهاد قزاق – کارشناس کباب مگسی و شیرین گوشت. اینها برای مصاحبه خوب پول می دهند. اینها را برای خودت داشته باش، در کنارش حالا چاهار تا کار خبری واقعی هم بکن که زبانت جلوی خانه ی مطبوعات دراز باشد.

فاز چهارم؛ روابط عمومی یا روابط خصوصی؟

سیاوش کسرایی شعری برای کشته شدگان مبارزه با طاغوت دارد؛ هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و این آسمان غمزده باز هم غرق ستاره هاست. من اینجوری می نویسم؛ هر روز خبرنگاری را به روابط عمومی میبرند و این حرفه ی غمزده باز هم غرق خبرنگارهاست. من تا سه میشمرم هر کس بتواند نام سه سازمان را بگوید که خبرنگاری در واحد روابط عمومی اش کار نمی کند یک خودروی منطقه آزاد جایزه میگیرد. یک...دو...سه... دیدید؟ نتوانستید. اصلا گاهی فکر می کنم آن دوست خبرنگارمان که الان در مهمترین نهاد استان فعال است روز اول که سراغ خبرنگاری آمد دنبال گرفتن کار دولتی بود. با همین اوصاف این دوستان که کارشان اصطلاحا روابط عمومی است فقط به تماسهای آشنا پاسخ می دهند و در پست روابط عمومی با پرداختن به روابط خصوصی انجام وظیفه می کنند. بگذریم از اینکه بسیاری از این دوستان اگر فقط یک چیز در خود نداشته باشند آن مهارت ارتباط است.

فاز پنجم؛ همکاران و همکاسگان

اگر کسی سرش ضربه خورده باشد و عقلش پاره سنگ بردارد و شیرین بزند و بخواهد صرفا یک خبرنگار خبر نگار باشد و از شغل دولتی و دلالی و صفحه فروشی پرهیز کند و خبرهای واقعی را منتشر کند بزودی به چوب دو سر طلا تبدیل خواهد شد. همکارانش او را به جرم پرهیز از همکاسگی طرد می کنند و مردمش پاسخ خیرخواهی او را با نمک نشناسی خواهند داد. هیچکس او را دوست نخواهد داشت الا دو سه تا آدم باوجود باقیمانده از نسل فردین که آنها هم آفتاب لب بامند. دور نیست که مردمی که به عشقشان تن و جان به خدمت سپرده ای بگویند کی گفت خدمت کنی؟ میخواستی نکنی.

فاز ششم؛ خانه ی شیشه ای خبرنگاران

آجرهای خانه ی خبرنگارهای شهر ما شیشه ای هستند. با وجود مسائل و معضلات بیشماری که هست حرفه ی خبرنگاری شنا کردن در آبهای خروشان و در میان کوسه هاست. خبرنگاری که بخواهد صادقانه فعالیت کند و به هدف بزند شکار خواهد شد. باید احتیاط کند و احتیاط از اساس با ماهیت خبرنگاری در تعارض است. خبرنگار محتاط دیگر چه جور خبرنگاری می تواند باشد؟ با اینحال طرح و پیگیری و انتشار هر خبری که حاکی از کجروی و اشتباهی در دیار ما باشد انداختن سنگی به سوی کسی است که به احتمال قریب به یقین ظرفیت آن را ندارد. دیر یا زود همان سنگ را به سمت شما خواهد انداخت و خانه ی شیشه ای شما در هم خواهد شکست. بهتر آنست که با سوژه هاتان طرح رفاقت بریزید. آنوقت هم اینکه آنها در دسترس شما خواهند بود و هم اینکه به دردتان خواهند خورد. نه سیخ خواهد سوخت نه کباب. دو سر برد است. برد برد بازی کنید. شما فلانی را یاری کنید که در سازمانش بالا برود و او هم گوشه ی چشمی به شما خواهد داشت.

فاز هفتم؛ کله پاچه ی مورچه

شهر ما شهر کوچکی است. در میان همین جغرافیای کوچک و جمعیت اندک، شمار مخاطبان مطبوعات و رسانه های آن هم اندک است. خود مطبوعاتی ها و مسئولان شهر و استان اغلب مخاطبان خودند. در شهر خبری برای انتشار نیست. گاهی یک هفته یک خبر با املاها و بیان های مختلف تکرار و دست به دست و بالا و پایین میشود. خبرنگاران ما ناچارند خبرسازی کنند. کلمه ی تولید خبر کلمه ی بیخودی است. از اساس اشتباه است. تولید خبر دیگر چه صیغه ای است؟ خبر باید یک رخ داد یا ماجرا باشد و خبرنگار آن را پردازش کند. اینجا همه ی خبرها در حد گرفتن اظهار نظر از این و آن است؛ آقای نماینده نظر شما درباره ی کباب کثیف چیست؟ خیلی خوشمزه است، فقط میکروبش کم است. آقای سرمربی نظر شما درباره ی چمن زمین فوتبال چیست؟ قبلا بهتر بود، الان طعم تلخی دارد، کمی هم خشک است، از گلو پایین نمی رود. جناب گاو نظر شما درباره ورزا جنگ در کوچصفهان چیست؟ به نظر من اگر لیگی شود بهتر است. آقای بازیگر نظر شما درباره ی تئاتر چیست؟ تئاتر در پوست و خون و گوشت و دل و قلوه و جگر و راسته و کلیه و روده و معده و مثانه و ریه و کله پاچه و کیسه صفرای انسان جا دارد. خیلی ممنونم.

فاز هشتم؛ روز خبرنگار، جشن عاطفه هاست

با پشت سر گذاشتن روز خبرنگار از یک خبرنگار پیشکسوت شنیدم که « تبریکو وا بده، چاهار صدتومنو بچسب «. کدام چهارصد تومن؟ نکند به خبرنگارها بابت روز خبرنگار کارت هدیه می دهند؟ آهان! پس بگو چه خبر است! اینها بده بستان دارند! لیست پول بگیران را چه کسی تعیین می کند؟ به به! پس سفره ای پهن کرده اند! نذری هم می دهند؟ خدا برکت بدهد به بیت المال. از جیب جناب رییس سازمان که نیست. چرا این پولها را جمع نمی کنند در سال به پاکدست ترین، و موشکاف ترین، و خطرنگارترین و مستقل ترین خبرنگارها یک جایزه ی گنده بدهند؟ چون اصلا دنبال آن چیزها نیستند. ضمنا اگر چنین خبرنگاری وجود داشته، تا الان باید نسخه اش را پیچیده باشند.

فاز نهم؛ نجات شکوهمند سگ ترمینال

مردی را در رشت با اتهام سرقت از صندوق مغازه ای که در آن کار می کرده بازداشت کردند. سپس عوض آنکه در دادگاه و زندان حاضر شود سر از غسالخانه و قبرستان در آورد، و عوض آنکه با قاضی و وکیل و شاکی مواجه شود با مرده شور و تلقین خوان و قبرکن دمخور شد. آنوقت خبرنگاران شهر این دست موضوعات را نادیده گرفته درباره ی نجات یک سگ در ترمینال رشت می نویسند. پس آن مرد دستکج مفلوک در اثر چه استحاله ای ناگهان تصمیم گرفت با حضرت مرگ ملاقات کند؟ آیا کتکش زدند؟ چیزخورش کردند؟ سکته کرد؟ یا یکهو همینجوری محض خنده تصمیم گرفت بمیرد و پنج فرزندش را یتیم کند؟ گزارش های پزشک قانونی در این موارد تا چه حد قابل اعتناست؟ خبرنگار را تا کجاهای بایگانی ها راه می دهند؟ چه پرونده هایی را دست خبرنگار می دهند که مطالعه کند؟ خب اگر نشود این چیزها را پیگیری کرد و نوشت به ناچار باید خبر تصادف یک دستگاه پراید با یک دستگاه موتورسیکلت را در بزرگراه شهید بهشتی، تقاطع استقامت درج کنیم، در حالیکه ممکن است چند متر آنطرفتر در پزشکی قانونی خبرهای خیلی مهمتری باشد.

فاز دهم؛ شتری که خواب پنبه دانه می بیند

 

جهان، جهان صداقت و کیفیت است. خواه ناخواه مزدوران و قلم به مزدان پوسیده حذف خواهند شد و آنها که کیفی اندیشیده و صادقانه در صدد تعالی خویشتن خویش و سرزمین و مردمان خویش برآمده اند رشد خواهند کرد. نسل تازه ای از خبرنگاران ظهور خواهند کرد که از کار کردن در فلان سازمان و فلان اداره و فلان شرکت ابا خواهند ورزید. جوانهایی که کارشان را به خوبی انجام خواهند داد و بر اجتماع خود اثرات مطلوب و مثبت خواهند گذاشت. مدیران و تصمیم سازان باید بستر ظهور و رشد چنین پدیده هایی را فراهم سازند و از آنها استقبال کنند. بزودی از ما خواهند خواست که با تمام صداقت و صراحت و شفافیت و وضوح هر آنچه رخ می دهد را منعکس کنیم و خود مانند کوهی پشت ما خواهند ماند. آری اینچنین است برادر. روزی خواهد آمد که پنبه دانه های خوشمزه ای را در خواب خواهم خورد... رویاپردازی کافی است، بهتر است بیدار شوم بروم کارت هدیه ام را بگیرم. جشن عاطفه هاست. ببخشید، روز خبرنگار است.