ما بالاخره به مقصد می‌رسیم. اما وقتی می‌رسیم که دیر شده، ما عادت داریم راه‌های هزار بار رفته دیگران را هزار سال دیرتر تجربه کنیم. کار ما تجربه کردن تجربه دیگران است، متاسفانه. تناقض عجیبی است. دخترکان ما را بالاخره به ورزشگاه یکصد هزار نفری آزادی راه می دهند، چون  ورزشگاه آزادی به همان مقدار که سهم آقایان است، سهم دختران این آب و خاک نیز هست.

چگونه است که به وقت، 22 بهمن، 13 آبان، روز قدس و ده ها مناسبت دیگر به دوشادوش بودن مردان و زنان کشورمان افتخار می کنیم، اما از با هم بودن آنها در کسب یک افتخار ملی نگرانیم.

مگر نه آنکه همان افتخارآفرینان مرد از دامن شیرزنانی چون اینان متولد شده اند، رشد یافته اند و شدند قهرمان ملی؛ حال این مادران و همسران از درک لحظه لذت و رضایت قهرمانانی که پرورش داده اند، محرومند.

جالب اینجاست هنوز کسی نمی داند دستور این محرومیت از کجا صادر شده است.

عقل حکم می کند ریاست جمهوری هرگز وارد چنین معرکه ای نشود و آن را به اهالی ورزش بسپارد، وزارت ورزش و جوانان هم فدراسیون فوتبال را متولی این امر می داند، و فدراسیون فوتبال هم می گوید تصمیم در جای دیگری گرفته می شود.

خب اگر این آقایان متولی، جملگی با آمدن خانومها به ورزشگاه مشکلی ندارند پس گیر کار کجاست؟ چه کسی مخالف است؟

همانگونه که گزینشی بارها مقدمات حضور خانومها در ورزشگاه های فوتبال و والیبال و کشتی را فراهم کرده اند و خوشبختانه مشکلی هم پیش نیامد، قطعا باز می توانند در تصمیمی کلان تر مقدمات حضور ابدی و همیشگی شان را نیز فراهم کنند.

ظاهرا یک پیشمرگ می خواهد، یک مرد می خواهد که دستوری زنانه دهد و نیمی از جامعه– نه کل جامعه را – خوشحال کند.

هضم این موضوع زمانی بغرنج تر می شود که دختران کشور دوست و برادر یعنی سوریه می توانند حتی بدون حجاب در آزادی ما فریاد شادی سر دهند، اما دختران ما پشت درب آزادی سالهاست مانده اند و سرخورده شده اند.

آنها دیگر نمی خواهند با لباس مبدل پسرانه وارد فضای آزادی شوند، آنها حتی زمانیکه فهمیدند با پرچم سوریه می توانند آزادی را لمس کنند باز این ذلت را نپذیرفته اند و بر حس ناسیونالیستی و غرور خود بالیده اند.

 

آقای مسئول ، شما به زودی این ممانعت را مثل خیلی ممنوعیت های دیگر برخواهید داشت چرا که "آزادی" حق مسلم دخترکان سرزمینم هست؛ پس کمی بجنبید.

پربیننده‌ ترین ها