دیروز همه جا پر از یاد میرزا کوچک بود. سالگردش بود. سالگرد جوانمردی هایش. مبارزه اش با استبداد رضاخانی. ایستادگی اش در برابر اجنبی ها. سالگرد شب خوابی هایش در جنگل. سالگرد مردانگی هایش. سالگرد فریادی که بر سر همقطاران کشید که حتی در جنگ و مبارزه هم نامردی و حمله از پشت را مجاز نمی دانست. دیروز سالگرد شهادت مردی بود که استبداد زمان از فرط نفرت حتی سر بریده اش را هم امان نامه ای برای حاملش می دانست. دیروز همه جا پر از یاد میرزا بود. کوه های تالش هنوز هم در زمستان های سوزناک خود نام میرزا را فریاد می زنند. خواب آرام او در کوران سرما، آرامش زمستانی جنگل های کوه نشان تالش را سال هاست که به سخره گرفت. یونس استادسرایی ملقب به میرزا کوچک. همان شهید بی سر.
97 سال از رفتنش می گذرد اما راهش ادامه دارد. همان راهی که میرزا با سر رفت و میرزامنشان با دل! جدا کردن سر از پیکر را می گویم! سری که جدا می شود تا ابهت پوشالی مستکبران را به رخ بکشد. بیچاره ها نمی دانند جنایت بر پیکر مطهر یک شهید، رذالت شان را فریاد می زند نه ابهت شان را!
سوالی ذهنم را می خراشد. چند شهید مظلوم دیگر داریم که بی سر به دیدار معبود شتافته اند؟ همانند سرورشان آقا امام حسین. شهیدی که حتی به پیکر مطهرش هم رحم نکرده باشند. برای پاسخ تفالی به اینترنت می زنم. نتیجه اما شوکه ام می کند. شرمنده ام!
شرمنده ام که در این وانفسای بمباران اطلاعاتی و در این فضای مجازی بی انتها، بر اثر اهمال ما مدعیان سربازی عرصه جنگ نرم، یاد ستارگان مان کم فروغ شده است. افسوس... هزاران افسوس که خون دل خوردنت هایتان... یادمان رفت! اصلا شما که به ما نیازی ندارید. ماییم که سر و پا نیازیم برای شما. مشهوران آسمانی، چه نیازی به شهرت زمینی دارند؟
حاج عبدالله! تو که مدیرکل بودی! پست و مقامت را داشتی! خانه و ماشینت را داشتی! فرزند و نوه ات را داشتی! خانواده ات را داشتی! حقوقت را داشتی! همه چیز داشتی. کدام بالها آن قدری قدرت داشتند که با این همه زنجیر بسته شده مادیات، پروازت دادند؟! از شیراز تا حلب! حاجی! سر پیری، معرکه گیری ات از عشق چه کسی بود؟ تا کجاها در دل دشمن داعشی پیش رفتی؟ حاجی 8 سال جنگ با بعثی ها کافی نبود؟! نمی دانستی که داعشی ها سر پاکت را از پیکر مطهرت جدا می کنند و همانند اجداد اموی شان، سرت را بر سر نیزه ها می گردانند؟ سوالی ذهنم را می خراشد.
حاج عبدالله! شرمنده ام که پس از 4 سال از شهادتت، سالگرد شهادت میرزا کوچک بهانه ای می شود که این چنین متاثر از روح بزرگ و صفای باطنت شوم. میدانم که زنده ای و بر احوالات امروز ما آگاه. حاجی! تو به اصل خودت بازگشتی و ما سرگرم در مشغولیات این دنیای پرزرق و برق، به دنبال مناسبت ها برای یادآوری شما و امثال شما هستیم. زندگی ات مترادف بود با سال ها مبارزه و مجاهدت برای شهادت. سوالی ذهنم را می خراشد.
حاج عبدالله؛ وقتی که رفتی بوی یاس تمام دشت را پر کرد. قول دادی که برگردی. آخرین تماسی که با خانواده داشتید را می گویم. با لهجه شیرین شیرازی به همسرتان گفتید: "تصدقت شوم. نگران نباش. قول می دهم برگردم" برگشتید اما بی سر! سرتان رفت اما قولتان نرفت! حتی در سر بریده ات هم هنوز ردی از آن چشم ها پیداست. چشمانی که مرگ را در نگاهش حقیر میشمارد. ای سرو بی سر، ای شهید مدافع حرم.
و اما سوالی ذهنم را می خراشد. در کودکی همه می گفتند قلب هر کس به اندازه مشت اوست. مادرم می گفت وسعت قلب شهدا قابل توصیف نیست. آن موقع ها با خودم می گفتم یعنی دست شهدا باید چه اندازه ای باشد که به وسعت قلبشان برسد. بزرگتر که شدم فهمیدم بعضی شهدا اصلا دست نداشتند! می گفتند در سر شهدا شوق وصال است! امشب پاسخ این شوق را در گمنامی پیکر بی سر تو یافتم. عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است؛ دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است.