عاشق خط و خطاطی و تابلو سردر مغازه ها و ادارات بودم، با چه دقتی نام خطاط را به خاطر می سپردم؛ فیروزی، بشرویه، وثوقی، فردین آهنی، ...
یادم نمیرود وقتی به تابلوی دوزندگی میرسیدم غرق در حیرت می شدم، خدایا اینها دوزیستان هستند که دوتا زندگی دارند؟
فرمانداری، جنب سینما سوخته بالای بخشداری بود، هر وقت تابلویش را میدیدم بلافاصله ذهنم به فرمان ماشین میرفت، فکر می کردم مردی با عینک سیاه پشت فرمان نشسته و ادارات را هدایت می کند.
تابستان کودکی پسرک بلیط بخت آزمایی فروش، به سرعت برق و باد گذشت، خودم خطاط و تابلوساز شدم، شاعر و روزنامه نگار و طنزپرداز و گرافیست؛ دنیای کلمات روی تابلوها برایم دگرگون شد به مفهوم دوزندگی و فرمانداری پی بردم و فهمیدم فرمانداری مرکز دوخت و دوز سیاسی و اداری و انتخابات و افتتاحات است.
فرمانداران زیادی به آستارا آمدند و رفتند، قبل از انقلاب آن جماعت کت و شلواری فقط یک نفرشان در ذهن شهر کهنسال ما ماند؛ کامران فیلسوفی که بعدها فهمیدم شاعر و فرهیخته هم بود، اولین موضوع کاری، پیاده راه سازی و درختان سرو کنار خیابان، یادگاری او بود.
انقلاب که شد، فرمانداران دیگر کت و شلواری و شق و رق نبودند همجنس مردم بودند فرقی با مردم نداشتند اما در طرحها و رنگهای مختلف؛ یکی تلخ و یکی ترش، یکی پیر و یکی جوان، یکی اصولگرا و یکی اصلاحطلب، هر یک از شهر و دیاری دیگر، خوشبختانه کارهایی برای آستارا کردند.
چقدر در این شهر ساحلی، میدان و چهارراه آسفالت شد، در حالیکه این شهر درد مزمن فرهنگ و ادب و هنر داشت، فرهنگ فراموش شده اش داغ دل مردم بود، شهری که تمام صندلی های برنامه های فرهنگی اش همیشه پر بود، مدرسه حکیم نظامی، تیم فوتبال، گروه تئاتر، قرائت خانه، گمرک، شیلات، باغ ملی، مجموعه ملی حمام، سینما، کتابفروشی و ... همه و همه می گوید که در این شهر چه می گذرد.
خبر آمد یک نفر می آید، یک نفر که مثل هیچکس نیست، دکتر رنجکش آمد و مردی که در بحران آب آمد، مردی از جنس روزنامه و کلمه و کلام، پیش از آن که از استانداری ابلاغ بگیرد فرماندار مردم آستارا بود.
دکتر رنجکش شاعر، نویسنده و روزنامهنگار گیلانی، صاحب امتیاز و سردبیر روزنامه معین از نامهای به یاد ماندنی آستارا است. او در دهه هفتاد با انتشار یک ضمیمه مستقل برای آستارا کاری بزرگ و ستودنی انجام داد. او برای اولین بار صدای محرومیت آستارا را به گوش مسئولین استان رساند و بعدها با خریداری امتیاز انتشار هفتهنامههای پیک آستارا و خط آخر این علاقه به آستارا را به اثبات رساند. همچنین در آغاز دهه هشتاد در شروع فعالیت شعر فرانو که از هر طرف مورد هجوم اصحاب هیاهو قرار گرفته بود، مردانه ایستاد و صفحات ادبی هفتهنامه معین را در اختیار شاعران آستارایی گذاشت تا این شعر نوپا به جامعه ادبی ایران معرفی شود. حال در نیمه دوم دهه نود هستیم. هفتهنامه ۴ صفحه ای معین با تلاش خانواده ژورنالیست رنجکش به روزنامهای سراسری بدل شده و سردبیر و صاحب امتیاز معین از روزنامهنگاری و تجزیه و تحلیل مشکلات مردم استان گیلان در کسوت دولتمرد عملگرا به عنوان فرماندار آستارا منصوب شد.
حضور دکتر یونس رنجکش در آستارا مردم را با فرمانداری آشتی داد، از فردای ورود، بنرهای جشنواره های رنگارنگ هنری – فرهنگی، همایش های اقتصادی، شب شعر، جشن کتاب و مطبوعات سراسری و خلاصه هرچی که پسوند فرهنگ و ادب و هنر داشت از در و دیوار شهر بالا رفت.
آستارا گمشده اش را یافت، فرهنگ آستارا ققنوس وار سر از خاک درآورد، خاکستر فراموشی رخت بر بست و ادب و فروتنی دکتر بران مضاعف شد و باور کرده ام با دست های خالی هم می توان به کمک اهل کتاب و فرهنگ رفت و محافل هنری را رونق بخشید.
او با پیشوند دکتر به دادخواهی مردم آستارا آمده بود تا تحولی در ادارات فراموش شده ایجاد نماید. در جمع نخبگان آستارایی اعلام کرد: تا دیروز کارم درکسوت روزنامهنگاری، گیر دادن به مسئولین و هشدار کمکاریها و فساد اداری بوده، اما امروز نمیخواهم روزنامهنگاری به من گیر بدهد. من کاری میکنم که آنها نتوانند از من غلط بگیرند!
آری بیست سال روزنامهنگاری او را آبدیده کرده بود. او دردهای اجتماعی، فقر و عقبماندگی و هزار درد بیدرمان مردم را از نزدیک لمس کرده و سپس در کسوت نماینده عالی دولت به آستارا آمده تا عملاً وارد کارزار شود. او آرزوهای بزرگی برای آستارا داشت. میخواست آستارا قطب برتر تجاری و گردشگری ایران شود. او به زیرساختها میاندیشید، اما مقامات استان به نام ارتقای شغل او را از آستارا خواهند گرفت.
حال که دکتر رنجکش از آستارا تا آستانه خطی از مجموعه فرهنگ بر جا گذاشت امید است ادامه یابد.
وظیفه ای داشتم و نوشتم؛ هرکجا هست خدایا به سلامت دارش