دست سرنوشت برای دیگو مارادونا زندگی پر فراز و نشیبی رقم زد و تبدیل شدن او از انسانی عادی به یک اسطوره، دیگو را به دو شخصیت متناقض تقسیم کرده بود.
به گزارش "ورزش سه"، خورخه والدانو در یادداشتی برای روزنامه اسپانیایی ال پائیس درباره دیگو مارادونا اسطوره بزرگ فوتبال دنیا و آرژانتین میگوید مارادونا چهره بزرگی است که در دو حوزه مجزا باید به او پرداخت. مارادونای فوتبالیست که اسطورهای است بی عیب و نقص و مارادونا به عنوان یک انسان که به قربانی زندگیاش تبدیل میشود.
کسانی که وقتی مارادونا در ماه های اخیر در آرژانتین تاجگذاری کرد یا وقتی نیکلاس مادورو رئیس جمهور ونزوئلا را به آغوش کشید، وقتی در صحبت کردن یا راه رفتن دچار مشکل شده بود به تمسخر او دست زدند حالا که بدرقه باشکوه او توسط کل دنیا را می بینند بهتر است کنار ایستاده و از همراه شدن با موج شیفتگان و تحسین کنندگان دیگو خودداری کنند. مارادونا را نمی توان تقبیح کرد. چرا؟ چون او به عنوان فوتبالیست بی عیب و نقص بود و به عنوان یک انسان، یک قربانی.
زندگیای که یک نفر را به همه رویاهایش می رساند بدون شک برای او دردسرهایی خواهد داشت و دیگو از این قاعده مستثنی نبود. ماجرای تبدیل شدن از انسان به اسطوره شخصیت دیگو را به دو بخش مجزا تقسیم کرده بود. او دو شخصیت داشت: دیگو و مارادونا. فرناندو سینیورینی مربی بدنسازی او یک بار درباره اش گفته بود: " من با دیگو تا آن سر دنیا هم خواهم رفت ولی با مارادونا تا سر کوچه هم نمی روم".
مارادونا محصول دیگری از محله متواضع و فقیری بود که در آن به دنیا آمده بود. او خیلی زود با شهرت آشنا شد و این برایش تبعاتی داشت. اگر فوتبال جهانی است دیگو هم جهانی است چرا که فوتبال و مارادونا کلماتی مترادف هستند. اما او در عین حال بدون کوچکترین تردیدی یک آرژانتینی بود. با توجه به این واقعیت میتوان قدرت احساسی او در کشورش که باعث شده بود در آرژانتین مصونیتی آهنین داشته باشد را توضیح داد. مارادونا به خاطر نبوغش به محدودیتها بی توجه بود و به خاطر طبقهای که از آن برخاسته بود و به آن افتخار میکرد میخواست به همه محدویتها پشت پا بزند. قدرت نمادین و احساسی مارادونا این را القا میکرد که فقرا با مارادونا توانسته اند بر ثروتمندان پیروز شوند. حمایت بی قید و شرط طبقات پایین از او و بی اعتمادی طبقات بالا را میتوان اینطور توضیح داد. ثروتمندان شکست را اصلاً دوست ندارند اما حتی بزرگترین دشمنان مارادونا سرانجام چاره ای جز تعظیم مقابل او نداشتند. آنها چاره دیگری نداشتند.
مارادونا هنوز پانزده ساله بود که برای بدست آوردن شغل خدایی فوتبال اقدام کرد. در کشوری که با احساس و عاطفه او را به عنوان یک منجی در آغوش گرفت چرا که در آرژانتین فوتبال بیشتر با قلب ارتباط دارد تا مغز. شگفتی ناشی از هنر او که از خیابانها به استادیومها منتقل شده بود باعث شد همه طرفدارش شوند. مهم نبود دیگو پیراهن کدام باشگاه را به تن میکند. او آرژانتینی بود و همین برای اینکه همه مردم به او افتخار کنند کافی بود.
توپ و مارادونا زندگی مشترک خود را آغاز کرده بودند. زندگی توپ و اربابی که کنترلش میکرد و با ارده اش آن را در اختیار میگرفت. دقت، اعتماد به نفس و اطمینان مارادونا به توپ نشان می داد که خدای جدید فوتبال می داند برای مهار کردن همراه زندگی اش یعنی توپ چه باید بکند.
یک بار که در برلین بودیم کارلوس بیلاردو سرمربی آرژانتین اصرار داشت که باید تکنیک مان را تقویت کنیم. او میگفت یک بازیکن آرژانتینی باید صبح و ظهر و شب با توپ باشد و زندگی اش بدون توپ نباید معنا پیدا کند. او این را آنقدر تکرار کرد که یک روز دیدیم مارادونا در حالی که روپایی میزد و توپ را روی هوا نگه داشته بود از اتاقش در هتل بیرون آمد، در همان حالت سوار آسانسور شد، به غذاخوری وارد شد، روی صندلی نشست و شروع به خوردن نان صبحانه کرد. بیلاردو وقتی آمد و او را دید لبخندی روی صورتش نقش بست و با حالتی غرورآمیز گفت می بینید؟ به این خاطر است که او مارادونا است.
مارادونا در زمین فوتبال همیشه خوشحال بود چرا که انگار به ملاقات عشق ابدی اش رفته بود: توپ. او در زمین چمن بیشتر شبیه یک ستاره موسیقی راک بود تا یک فوتبالیست. این اعتماد به نفس او در کار با توپ و بهتر بگوییم برتری مطلقش بر توپ به ذهنیت دیگو تبدیل شد و تا روزهای سیاهی که شخصیت او بزرگتر از شخص دیگو شد همراهش بود. مارادونا متفاوت بود، احساس متفاوتی داشت و متفاوت رفتار میکرد.
وقتی می گویم مارادونا بیشتر ستاره راک بود تا فوتبالیست این نباید باعث ایجاد سو تفاهم بشد. منظور این است که زمین چمن برای او حکم صحنه را داشت و مارادونا مثل یک ستاره راک همه نگاهها را به خود جلب میکرد و یک تنه میدرخشید. با اینحال مارادونا هرگز خودخواه نبود و یادش نمیرفت که در یک تیم بازی میکند. دیگو همیشه سخاوتمندانه به هم بازیهایش کمک میکرد و آنها را در توجهی که به او جلب شده بود شریک میکرد.
اما اگر بخواهیم به افراطهای مارادونا در زندگی اشاره کنیم باید به ناپل برگردیم. فوتبال مارادونا ناپل را به موفقیتهایی رساند که در تاریخ باشگاه بی سابقه بود. افتخاراتی که ناپولی با دیگو بدست آورد هرگز در آن شهر تجربه نشده بود. اما در همین زمان بود که زندگی شخصی او از مسیر خود خارج شد. او در فوتبال سلامت بود اما در زندگی شخصی بیمار شده بود.
مارادونا در زمین چمن نماد فقر جنوب بود که در مقابل قدرتهای شمال یعنی میلان آریگو ساکی ایستاده بود و پیروز بود. در جام جهانی 1986 و با پیروزی آرژانتین مقابل انگلیس نبوغ دیگو به اوج رسید. مارادونا همچون قهرمان ادویسه با یک حس ملی گرایی درونی دو گلی به ثمر رساند که هرگز از خاطره جمعی فوتبال حذف نخواهد شد. یک گل استثنایی و تاریخی و یک گل که با تقلب به ثمر رسید ولی تاریخی شد.
مارادونا در زندگی شخصی اش هم سوپرمن بود و سه بار از قعر برخاست و این اصلاً ساده نیست. قدرت بدنی او را تنها میتوان با نبوغ فوتبالی اش مقایسه کرد. با اینکه همه افراط های دیگو روی فوتبالش تاثیر منفی می گذاشت ولی مارادونا اجازه نداد استعداد فوتبالی و درخشش او در زمین چمن تحت تاثیر قرار بگیرد. وقتی اسم مارادونا می آید دو احساس همزمان قلب دوستداران فوتبال را می فشارد: تحسین و ستایش؛ حسرت و اندوه. حتی توپ فوتبال که امروز صاحب اصلی اش را از دست داده در غم او ملول است. کسانی مثل ما که او را از نزدیک می شناسیم بیشتر از همه برای دیگو گریه می کنیم. دیگوی بزرگی که این اواخر زیر بار سنگین اسطوره مارادونا و افراطهای زندگی شخصیاش پشت خم کرده بود. خداحافظ کاپیتان بزرگ.