طیفی از هنردوستان در تئاتر شهر رشت فعالیت می کنند که سطح کیفی نازلی دارند اما می کوشند به طریقی به مواهب سطوح حرفه ای چنگ بیاندازند. مثلا آرزو می کنند از سالن، دکور، اسپانسر و مخاطب بهتر و بیشتری برخوردار شوند و شهرت و پول بیشتری به دست بیاورند. با مروری کوتاه و غوصی اندک در میان این جماعت میتوان دریافت که فرهنگ، دین و مردم، جایی در میان دغدغه های آنان ندارند. گفته شده که نیمه طبیب بلای جان است و نیمه حکیم بلای ایمان. ما نیز باید بگوییم شبه حرفه ای بلای فرهنگ است. می کوشم با استناد به گفته ها و کرده های خود اهالی تئاتر این موضوع را توضیح دهم. مثلا این روزها که موضوع سوریه برای مملکت ما مسئله ای اساسی و حساس است و هر بار شهید تازه ای را به میهن می آورند یک پیشکسوت تئاتر در اینستاگرام طعنه ای آشکار زده، به دخالتهای بجای ایران در مناقشات و درگیری های همسایگان مسلمان، که مسئله ای اساسی و حساس برای سیاست خارجی و امنیت ملی ماست. در این پُستِ اینستاگرامی آمده:
" کاش خوراک فرهنگی به اندازه ی میرزا قاسمی و ترش تره مایه ی مباهات و مورد حمایت مسئولین شهر بود... "
و پیشکسوت مورد نظر کامنت گذاشته:
" اجازه دهید کارهای لبنان، عراق و سوریه تمام شود. آنوقت شاید نوبت ما هم برسد. "
از این کامنت کنایه آمیز این معنا تداعی می شود که گویا مسائل لبنان و عراق و سوریه، به غلط اولویت های مملکت ما قرار گرفته اند، و مقوله ی فرهنگ و هنر، قربانی آن شده است. از پیشکسوتان عرصه ی فرهنگ انتظار بینش و بصیرت بیشتری می رود، اما متاسفانه وضع به این منوال است. اخیرا یک روزنامه نگار در محفلی خصوصی برایمان نوشت:
" یه روز به یه پیشکسوت تئاترگفتم این همه سال پنجاه و چند سال تئاتر کار کردی هیچ وقت هیچ کس نقدی ننوشت!!!؟ گفت: جرات نداشت نقد بنویسه! کسی نقد می نوشت ج... میدادم ( البته با یه ادبیات محترمانه ترگفت) ".
هنوز دو سال از ماجرای روز رشت نگذشته. در دی ماه سال 94 مجمع عالی بسیج گیلان در بیانیه ای در اعتراض به حرکت غیرفرهنگی صورت گرفته در روز رشت نوشت:
" اجرای نمایش های سخیف و کارناوال رقص و حرکات موزون زنان و دختران و ناموس مردم، آن هم در میدان اصلی شهر، که هنوز عطر شهدای مدافعان حرم قابل استشمام است حقیقتاً مایه ی آبروریزی و شرمساری است. "
در همان اوقات، زیر عکسی که یکی از هنرجویان تئاتر رشت در اینستاگرام خود منتشر کرد درج شده بود:
" دیروز در شهر رشت از سبزه میدان تا خانه ی فرهنگ و هنر قیامتی بر پا بود که بکس تیم رین و تیم موب و بکس دنس اونجا رو ترکوندند. "
جالب است بدانیم که بعد از اتفاقاتی که در پی کارناوال روز رشت رخ داد اهالی تئاتر گیلان با ایجاد کمپین و نوشتن تومار و جمع آوری امضا، کوشیدند به گونه ای قائله را خاتمه دهند که گویی چیز بدی اتفاق نیفتاده و اگر هم چیزکی بوده، جامعه ی تئاتر از آن مبراست. در بخشی از این بیانیه آمده است:
" روز رشت برای بچه های تئاتر هیچ چیز نبود جز اینکه موجودیتشان را نشان دهند و هدفی نداشت جز آشتی دوباره مردم متدین و فرهنگ دوست رشت با این هنر بی واسطه و تاثیرگذار، و آنان هیچ چیز نمی خواستند جز احیاء دوباره تئاتر در شهرشان، به همین دلیل همه تئاتر این شهر به میدان آمد. "
یکسال بعد از این ماجرا یک منتقد تئاتر در اعتراض به کجروی های هنرمندان تئاتر و رسانه، یادداشتی را منتشر کرد که در آن آمده بود:
" وجود این اندازه آموزشگاه بازیگری در شهری که کمتر از یک میلیون نفر جمعیت دارد خود گویای همه چیز است. این موسسه ها بازیگری نمی آموزند بلکه شیوه ی رسیدن به درجات متعدد خالتوری را درس میدهند. اگر بنا به بازیگری و چیزی به نام هنر بود که امروز این وضع را نداشتیم. حیف آن بودجه ای که برای ساخت این زباله ها هزینه میشود."
در این یادداشت از برخی افراد فعال در زمینه های یادشده نامی به میان آمده بود و موضوع به محکمه ارجاع شد و مورد دادرسی قرار گرفت. جالب است بدانیم که برخی افرادی که نامشان در این یادداشت ذکر شده بود جزو امضا کنندگان بیانیه ی مربوط به روز رشت هم بودند و جالب تر اینکه بدانیم از برخی از اجراهای این هنرمندان فیلمهایی موجود است که تناقضی عجیب با متن بیانیه ی تبرا جویانه ی روز رشت دارد. در گوشه ی دیگری از بیانیه ی اهالی تئاتر برای ماجرای روز رشت آمده:
" در مقابل هر شکلی از لاابالی گری و ابتذال که آرمان های ملت شهیدپرور را نادیده بگیرد و بخواهد از خون پاک و به ناحق ریخته شهدای هشت سال دفاع مقدس و نظام مقدس جمهوری اسلامی به عنوان بستری برای دستیازی به مقاصد، استفاده سوءکند، ولو در لفافه ای زیبا به نام هنر، خواهیم ایستاد. ما هنرمندان تئاتر شهر رشت که مدیون انقلاب و رشادت های ایثارگران غیور سرزمین پهناور و مسلمانمان هستیم... "
اما در فیلمهای مذکور مثلا یکی امضا کنندگان بیانیه ی فوق در حضور بانوان، سَرِ بازیگر همبازی خود را در قسمت تحتانی پیژامه ی خود فرو می کند. از برخی خانم های امضا کننده برخی عکسهای فاقد حجاب اسلامی در فضای مجازی توسط خودشان منتشر شده. امضا کننده ی جوان دیگر را در یک فیلم به عنوان شومن می بینیم که در حضور تماشاگران و اساتید خود لطیفه های زشتی را بیان می کند. مثلا:
" مورچه هم مورچه های قدیم. چند روز پیش یه مورچه پامو گاز گرفت، گفتم: آخ! گفت: جووووووون! "
آیا این نمونه های مذکور و موجود شامل همان " هرشکلی از لاابالی گری و ابتذال " نمی شود که در بیانیه ی صوریِ تئاتری ها برای روز رشت آمده بود؟ بدیهی است که تهیه ی متن آن بیانیه عموما ربطی به اهالی تئاتر رشت نداشته، و امضا کنندگان آنرا مطالعه نکرده اند، و اگر مطالعه می کردند نیز اعتقادی به محتوای آن نداشتند. بلکه امضا کردند تا در " تیم " باقی بمانند.
تئاتر رشت دنیای عقیم رشد نیافته ای دارد که با وجود شبکه ها و صفحه های مجازی بیش از پیش حقارت آن آشکار شده است. مثلا یکی از خانومهای امضاکننده ی بیانیه در فضای مجازی درباره ی مُرشد خود می نویسد:
" اگه میخوای به ات اجازه داده بشه که از پنجاه کیلومتریِ دوربین اُستاد رد بشی باید به پاشون بیفتی و التماس کنی... "
مُضحک است. حتی شاگردان استلا آدلر و استانیسلاوسکی و دیوید ممت هم درباره ی اساتیدشان چنین خبطی را بر زبان جاری نمی کردند.
یک بازیگر و کارگردان به اصطلاح باسابقه درباره ی برخورد فیزیکی با یک منتقد تئاتر، در خطاب به دوستان خود می نویسد:
" داداش یه طناب بگیر، ببندش، ما الان می رسیم. "
یک تئاتری جوان در خطاب به همتای خود می نویسد:
" دوست کوچولویی که چندمین باره ادعای بزرگی باعث شده حرفهایی بزنی که سایز دهنت نیست. بصیرت مال توی نت نیست . مال رودررویی هاییه که من بهش خیلی علاقه دارم. انگار کلا عادت داری تو مسایلی که بهت ربط نداره دخالت کنی. بارها دیدم بهت تذکر داده شده اما انگار مغز بصیرت دریافت نکرده. من حاضرم رودررو با هم درباره همه انتخاب هامون، مخصوصا انتخاب آدمهایی که باهاشون وارد بحث می شیم صحبت کنم. نظرت چیه؟ "
دعوت به منازعه ی خیابانی که در متن اخیر آمد پدیده ی رایجی در بین تئاتری هاست. معمولا وقتی در یک مورد به چالش می رسند همینطور می شود. مثلا:
توی حیطه ما ورود کردی آقای بیکار. چون اندازه گلیمت یادت رفته. من احتیاجی به یاد آوری ندارم. از دهن حرف میزنم و یادم می مونه. در ضمن من عصبانی نیستم. محض اطلاعت بگم، اگه عصبانی بودم بحث خوانوادگی می شد و توی گروه زشت بود. پس مطمئن باش فعلا ریلکسم. فردا کجایی عزیزم؟ حضورا خیلی بهتره. اینطوری وقت دیگران و هم نمیگیریم. هشت و نیم بیا استادسرا کمی مباحثه کنیم. چطوره عزیزم؟
البته اینگونه گفتارها حاکی از هراس و تربیت ناشدگی افراد است. سرانه ی مطالعه ی آنها خیلی پایین است و در متونی که منتشر می کنند غلطهای املایی و دستوری و محتوایی عجیب و غریبی پیدا می شود. در میان صدها غلط املایی و دستوری و نگارشی که در نوشته های تئاتر رشت مشاهده کرده ایم، حرف ( ز ) یا ( ذ ) یا ( ض ) حکایت جالبی دارد. در واقع انگار این حرف نماد اوج استهزای آن است. یکی از آنها رذل را ( رزل )، مذموم را ( مزموم ) دیگری مزخرف را ( مضخرف )، راضی را ( رازی ) و آن دیگری برگزاری را ( برگذاری ) تایپ می کند. در موارد دیگر مواجه را ( مواجع )، وجهه را ( وجه ) و بداهه را ( بدائه ) می نویسند.
هر بار که جریانی برای مقابله با این کج خلقی ها و بدرفتاری ها پا می گیرد بلافاصله کار به فحاشی و تهدید و دعوت به منازعه می کشد. چندی پیش که یک پیج مستعار در اینستاگرام مطالبی را در انتقاد از برخی تولیدات هنری و رسانه ای منتشر می کرد با حمله ی دسته جمعیِ وابستگان به یک موسسه ی ذینفع خاص مواجه شد. در کامنتهایی که زیر پستهای انتقادی این صفحه درج شد می خوانیم:
" اگر مرد بودی، وجود داشتی، جیگر داشتی خودتو مخفی نمی کردی. لیاقت میخواد جلوی دوربین اُستاد رفتن... "
تعجب خواهید کرد اگر بدانید این کامنت را یک خانم بسیار جوان نوشته است.
اخیرا در جریان اجرای یک نمایش یکی از تماشاگران در حین تشویق، انگشت میانی خود را به گونه ای که گویا برای آن تعبیری رکیک قائل می شوند به سوی بازیگری که روی صحنه بود بالا برد. این صحنه در فیلمی ثبت و ضبط و بعد در فضای مجازی منتشر شد. کسی نوشت:
" بعد ماها می گیم چرا تئاتر داره مخاطباشو از دست میده، همه میگن که چرا چنین است و چنان است. چون همچنین آشغالا دارن به تئاتر ضربه میزنن. این اشخاص ابله نمک نشناس و نمکدان شکن هستن که متاسفانه خودشونو از بدنه تئاتر هم میدونن. زمانی درخت از پای در می اد که کرم از داخل اون رو خورده و متاسفانه این بلا داره سر تئاتر گیلان بخصوص رشت میاد. "
یک فرد وابسته به تئاتر در یک نشریه در پایتخت می نویسد:
" محوطه ی تئاتر شهر را اراذل و اوباش پس بگیرید. "
در این یادداشت اشاره شده که محوطه ی تئاتر شهر، محل تجمع معتادان است. در ادامه به مواد فروشان هم اشاره شده، اشاره ی بعدی به مزاحمان نوامیس است. از کسانی که در محوطه ی تئاتر شهر پرسه میزنند بعنوان خار و خسان نام برده شده. درخواست شده که دور تئاتر شهر را حصار بکشند. تئاتر را شریف ترین هنرها خوانده اند. در آخر دیگران را اراذل و اوباش نامیده اند، و تئاتری ها را به اهالی شریف تشبیه کرده اند.
عجیب نیست که در رشت هم تقریبا چنین چیزهای خلاف واقعیت گفته می شود. یک نفر می نویسد:
دیر زمانی ست که جلوی مجتمع فرهنگی هنری خاتم شاهد هستیم تعدادی از جوانان نااهل و ... فضایی را برای خانوادهها و افراد در حال عبور از این قسمت از پیاده راه بوجود آوردند که به قول یکی از رفقا، شبکه ی جهانی GEM برای آنان ایجاد نکرده است! نمیدونم که چه مرجعی و مقامی و منصبی باید به فکر جمع آوری این زبالهها باشد! در هر صورت به نظر می رسد که خانوادههای محترمی که گاهاً مورد تعرض و بی احترامی قرار میگیرند، گمان میکنند که این جماعت اراذل و اوباش (خیلی سعی کردم که از این عبارات استفاده نکنم، اما شایستهتر از آن ندیدم) نیز از هنرمندان هستند.
دیگری می نویسد:
" اندر حکایت جلوی مجتمع خاتم باید بگویم گاهی وقتها که شب از آنجا گذر می کنم انگار وارد بلاد کفر شدم یکی بسلامتی دیگری میزند و آن دیگری عربده ای از ته دل می کشد تا نفر سوم با کلامی پندآمیز احوال مادر و عمه و خواهر او و نفر چهارم را بپرسد که بوی علف تازه را استشمام میکند... البته این و هم اضافه کنم چند هفته پیش یکی از دوستان من را جلوی خونه ش سه نفر با چاقو زدن و یکیشون با آجر کوبی به سرش که خدا را شکر اتفاقی براش نیفتاد. بعد از یک هفته خودش تونست یکیشون و بگیره. کجا؟ جلوی همین مجتمع خاتم با یه پسوند عجیب وغریب که الان خاطرم نیست. و از همه مهمتر خیلیها فکر می کنن این آدمها بچه های هنری هستن و این خیلی بده. "
باز هم به مزاح یا جدی مطرح می شود:
" پس از فردا ثبت نام میکنیم واسه پاسداری از حریم مجتمع خاتم:
از کسانیکه میتونن و یا سابقه کتک زدن حداقل یه نفر رو دارن بصورت خارج از نوبت نام نویسی میشه. "
جالب است که استفاده از الفاظ رکیک و شوخی های زننده در بین خیلی از اهالی این رسته رواج دارد. موارد مشخصی گزارش شده که بازیگر شناخته شده ی متاهل مدام به محل کار خانم مجرد سر می زده تا جایی که مزاحمت محرز شده و کار به مشاجره کشیده. بازیگر دیگر با گفتنِ عبارت: " من کارت قرمز دارم " به وضوح به جنون خود اشاره می کند و علیرغم همه نوع بی اخلاقی، همردیفانش می کوشند او را درک و با او همکاری کنند. بازیگر طنز معروف در پشت صحنه، صحنه ای ناموسی را رقم می زند که گفتنش بسیار دشوار است و با اینحال پای تومار بیانیه ی مربوط به روز رشت را امضا می کند.
سرآخر بخوانیم از برخی دیدگاههای سیاسی مربوط به برخی افراد وابسته به تئاتر؛ وقتی چیزی در لعن حزب توده می خوانند واکنش نشان می دهند و با گفتنِ:
" شاید در بین دوستان کسانی باشند که خانواده یا خودشون عقاید مارکسیستی یا توده ای داشته باشن... "
می کوشند از منافع توده ای ها و مارکسیستها هم حمایت کنند.
عجیب تر اینست که چندی پیش خبری در طعنه به مدیرکل ارشاد گیلان در خبرگزاری ها منتشر شد که در آن آمده بود:
" بیتوجهی گسترده به قشر فرهیخته هنرمندان و اهالی رسانه که در دوره فاضلی به اوج خود رسیده است هنرمندان گیلان را نیز خسته کرده... "
کدام قشر فرهیخته؟ به جز انگشت شمار افراد محترمیکه در این عرصه فعالیت می کنند، بخش اعظم آن قشر به اصطلاح فرهیخته ای که در متن خبر فوق آمد از همان جامعه ی وابسته به تئاتر می باشند و کمترین نشانی از فرهیختگی در خود ندارند. حال با توضیحاتی که داده شد، و موارد مستندی که عرضه گردید باید بگردیم و ببینیم که منظور تنظیم کننده ی این خبر کدام قشر فرهیخته بوده، و اساسا فرهیختگی در دیدگاه ایشان چه تعریفی دارد. چه توقعی از دکتر فاضلی دارند؟ که به این قشر نافرهیخته پر و بال بدهد؟ که آنها وقیح تر شوند و دفاع از حرم را به سُخره بگیرند؟ منتقدان را تهدید به جرخوردگی کنند؟ در میدان شهر رقص و آواز راه بیاندازند و با بکس دنس آنجا را بترکانند؟ سَرِ هم را در پیژامه ی خود کنند؟ عکسهای غیرمُحجبه را بر پروفایلهایشان بگذارند؟ از هیزی مورچه ها لطیفه بگویند؟ عبور از پنجاه کیلومتری دوربین اُستاد را افتخار بدانند؟ اندازه ی گلیم و سایز دهان دیگران را اندازه بگیرند و به دعوای خیابانی دعوت کنند و دم از با طناب بستن و در کیسه انداختن بزنند؟ به پیجهای منتقد حمله کنند و جوانهای خام را اراذل و اوباش بنامند و خود داعیه ی دروغین فرهیختگی سر بدهند و سرآخر سنگ حزب توده و مارکسیسم را به سینه بزنند؟