ساعت حدود دوازده ظهر است، چند دختر مدرسه ای که به زحمت سن شان از دوازده سال تجاوز می کند، در خیابان قدم می زنند، دو نفرشان با عصبانیت از فروشگاه بیرون آمده و رو به بقیه هم شاگردی ها داد می زنند: بهمن نداشت، وینستون که به درد نمی خوره!
سایرین هم با جیغ زدن، حرکات و لحن گفتگویی که بیشتر شبیه یاغیان است تا دخترکانِ محصّل، برای جلب توجه عابرین، گوی سبقت را از هم می ربایند. با تعجبِ فزاینده، نظاره گر دستاورد خانواده ها و فرهنگ حاکم بر مدارس کشورم هستم.
به مادران این دخترکان معصومیت از دست داده فکر می کنم. ازدواج های زود هنگام، وصلت های به موقع یا دیر هنگام بی دقّت، بارداری های ناخواسته یا خواسته اما در زمان نامناسب، خانواده های رشد نایافته، تضادهای حل نشده، تنگی معیشت، زرق و برق های دست نیافتنی و حسادت های پی آمد آن، آموزش های ندیده، بحران های اقتصادی، لایه های عقیمِ فرهنگی، تعصب های قومی، جامعه ناکارآمد و سایر پارامترهای قابل بحث.
ارتقا فرهنگ عمومی، آموزش های پیش از ازدواج، تبدیل شدن امر ازدواج از یک گزینه پیش رو به یک بنیان فرهنگساز، تقویت رفاه در میان آحاد جامعه، گسترش فرهنگ کتابخوانی، ایجاد درگیری های ذهنی ای که به رشد شخصیت بیانجامد، آموزش استفاده درست از فضای مجازی، ایجاد فرهنگ سخت کوشی، تقبیح سستی و راه کارهایی از این دست می تواند جلوی فروپاشی فرهنگی پیش رو را بگیرد.
جامعه ما برای بقا، تنها به زاد و ولدهای بیشتر نیاز ندارد، به نسلی توانمند، هوشیار، مولّد، پویا و فرهیخته محتاج است. نسلی که مفهوم حیات و ارزش لحظات زیستن را بداند. نسلی که توان ایجاد ارتباط با افکار خارج از محدوده سنتی را داشته باشد. نسلی که با قبول نیازهای متفاوت زن و مرد، تسهیل کننده مسیر تکامل هر دو باشد.
آیا نخبگان علمی و فرهنگی ما، مصائبی که جامعه با آن ها درگیر است را نمی بینند، یا به این نتیجه رسیده اند که توان حل آن را ندارند؟
چون مجرا و ارگانی که فرهنگ ساز و زمینه ساز رفع اُبژه های نادرست است، وجود ندارد. یا در دیدگاه دیگر، نخبگان ما از راس امور کنار گذاشته شده و ابزاری برای عرض اندام در دست ندارند. آنچه مشهود است، مجریان امر برای تحقق منافع کوتاه مدت خود، مجالی برای پرداختن به مسائل ساختاری و فرهنگی که به سال ها زمان نیاز دارد، ندارند.
تغییر اولویت های ساختار حاکم بر جامعه، تغییرات زیاد مدیریتی و عدم ثبات تفکر غالب، منجر شده است راه کارهای سطحی و غیر اصولی جایگزین تغییرات بنیادین گردد و در بلند مدت، فرهنگی ساده انگارانه با لایه های فاقد تعصب به کار و کوشش، نفوذ پیدا کند که درصورت نهادینه شدن، تغییر آن بسیار سخت چه بسا ناممکن خواهد بود.
دست اندرکاران و متولیان امر به گوش باشید که زنگ خطر فرهنگی و اجتماعی به صدا درآمده است. در میان موجودات زنده تنها انسان است که می داند روزی خواهد مرد و پذیرش مرگ، امر محتوم زندگی او است. اما پیش از رسیدن به این سرنوشت محتوم، گذرگاهی وجود دارد که می توان در آن از خرد، هنر و زیبائی بهره برد. برای مردم سرزمین مان، اقتصادی پویا، رزقی افزون، لبخندی حقیقی و تجاربی دل نشین در سال پیش رو آرزو مندم.