فوتبال گیلان به مدد مدیران نالایقش، سالهاست سقوط می کند، امروز هم روزهای سختی را می گذراند، آنقدر سخت که حتی صعود چوکا به لیگ یک بعد از بیست سال هم آرامش نکرد، چه برسد به صعود تیم جوانی چون سردار جنگل گوراب زرمیخ به لیگ سه و البته احتمال بالای صعود تیم های شهرداری آستارا به لیگ یک (بعد از دیدار با پاس همدان در پلی اف مشخص می شود) و پاس گیلان به لیگ دو (بعد از دیدار حساس با عقاب تهران در هفته پایانی مشخص می شود)؛ آری، فوتبال این مرز و بوم در ملوان و سپیدرود و البته داماش خلاصه می شود.
ملوان با عمری بیش از نیم قرن و موفقیت های بی نظیرش در جام های حذفی دهه شصت و هفتاد، این روزها درحالیکه پیشکسوتانش از خانه بازی های تیم محبوبشان را تماشا می کنند - بعد از ظهور و خروج عجیب و غریب عنصری ناخوشایند در فوتبال ایران به نام محسن میرابی به عنوان مالک باشگاه، پیش از شروع فصل، اکنون - در دستان دو جوان به نام مازیار زارع و پژمان نوری قرار گرفته که هنوز دوست دارند بازی کنند تا مربیگری و این بی تجربگی باعث شده ملوان پرمدعی این فصل، تا لبه پرتگاه برود و فقط به مدد ضعف مفرط رقبایش در هفته های پایانی از سقوط به لیگ دو نجات پیدا کند.
داماش هم نان نامش را می خورد، نیت حاج اسماعیل (حاجی پور) از ابتدای تاسیس این باشگاه نوپا خیر بود تا هم نام داماش را برای هوادارانش زنده نگه دارد و هم از گزند طلبکاران رنگ و وارنگ آن روزها در امانش نگه دارد، اما دنیای ورزش، لجن تر از دنیای سیاست بود و لوطی نمای شهر از عهده آن برنیامد.
در دنیای ورزش هم مردی !!! ندید تا تیم را به وی واگذار کند و خلاص شود، از همین رو به غریبه ها متوسل می شود و طی نامه ای باشگاه داماش را به استاندار بوشهری گیلان هبه می کند.
این دو تیم اگرچه ماندند اما قصه پرغصه شان تمامی ندارد و همچنان منتظر ظهور منجی هستند، منجی که با شرایط امروز ورزش و فوتبال استان بعید است ظهور پیدا کند تا آنها را از فراموش خانه لیگ یک نجات دهد.
اما انچه این روزها مرد و زن گیلانی را از غصه کشت، اینها نبود، سقوط شهرداری فومن به لیگ سه هم نبود، بلکه سقوط ارتش سرخ گیلان به لیگ دو بود، سقوط سپیدرود 52 ساله ای بود که بعد از 24 سال تازه به سطح اول فوتبال کشور بازگشته بود، اما با همان سرعتی که صعود کرد سقوط نیز کرد.
محال است در البوم پدربزرگ های ما عکسی از سپیدرود و البته ملوان نبوده باشد، درست است که سپیدرود فقط متعلق به گذشته نیست، اما انگار جایش در دل خاطره های گذشته امن تر است، چراکه این روزها جماعت شیفته خدمت در سپیدرود همیشه این طرف میزند و بی اختیار و جماعت تشنه قدرت در سپیدرود همیشه در آن طرف میزند و دارای حق امضا.
به همین دلیل است که وقتی سکوهای عضدی می شکند، ان جماعت شیفته خدمت ابزاری ندارند تا درستش کند، یا وقتی در شهری که از در و دیوارهای چوبی و فلزی اش، گل و گیاه بالا می رود، چمن ورزشگاهش را مصنوعی می کنند، این جماعت عاشق چاره ای جز خو گرفتن به آن را ندارند. در حالیکه که اگر همین عضدی نبود یقینا صعود ارتش سرخش به ان زیبایی شکل نمی گرفت.
راستی یادتان هست روزی که مسولین سیاسی و ورزشی، در پیست ورزشگاه عضدی رشت در دور افتخار از هم سبقت می گرفتند، طوری که اگر یوسین بولت (قهرمان دوس سرعت جهان) هم حضور می داشت، نمی توانست به گرد پای آنها برسد، همه اینها صرفا به این خاطر بود که بگویند مسبب صعود آنها هستند و بس. این افراد امروز اما کجایند؟
شنیدم که یکیشان بعد از سقوط سپیدرود به لیگ دو می گفت؛ باشگاه خصوصی است و به ما ربطی ندارد، اینها یادشان رفت که تن زاده با چه کسی قرارداد بست، علی کریمی را چه کسی آورد، کیومرث بیات را هم همینطور، نوین با چه کسی و در کجا قرارداد بست، میرشهاب مومنی چکاره بود؟ اگر کمی این خاطرات را مرور کنید، می بینید که این باشگاه فقط اسم خصوصی را داشته و مدام تصمیمات کلانش را مدیران دولتی می گرفتند.
باشگاهی که بعد از دو دهه صاحب همه چیز شد ناگهان همه چیز را گذاشت و رفت، از شوق رسیدن به قله، سر خورد و حسرت رسیدن به قله را در دل هزاران نفر گذاشت؛ کسی باور نمی کند که لیگ دو، خانه سپیدرود باشد، اینجا تبعیدگاه است، البته تیم های گیلانی مدام در بین لیگ ها در رفت و امد هستند، اما رفتن و برنگشتن به یک کابوس بزرگ برای تیم های گیلانی تبدیل شده است، می خواهم بگویم سپیدرود اما برمیگردد؛ فقط لازم است مدیران امروز سپیدرود که بیانیه عذرخواهی دادند، به این امر اکتفا نکرده و استعفا نیز دهند.
اینجا گیلان است است و پر از رطوبت؛ می گویند رطوبت عمر همه چیز را می کاهد، یقین داشته باشید عمر سربازان ارتش سرخ گیلان نیز در تبعیدگاه کوتاه خواهد بود، اگر عمر مدیریتی فرماندهانی چون مریم بخشی و فرامرز الماسخاله و افشین ناظمی و کیومرث بیات نیز کوتاه باشد.