در مسیر لاهیجان به رشت هستیم.
در شهر لولمان بصورت تصادفی، کنار تابلو شهدای این شهر توقف می کنیم.
نظرم به اسم سه شهید هم نام جلب می شود:
ایرج، منوچهر و محمد خدمتی.
ته دلم خالی می شود.
خودم را جای مادر این شهدا می گذارم.
در سرم آهنگ منوچهرسخایی را می خوانند:
هزار پائیز سر اومد هزاران گل در اومد
دلم دریای خون شد خبر از تو نیومد
جدا از تو جوونیم سر اومد
جوونی رفت و پیری از در اومد
می ترسم بی تو من تنها بمیرم
بمیرم روی ماهت را نبینم
خدایا خدایا چقد سخته جدایی...
گویی نگاه این شهدا با من حرف می زند:
تو مسئولی.
تو در مسئولیتی که به تو واگذار شده است بازخواست خواهی شد.
بر گُرده تو حق الناسی است که گذشتی در آن نیست.
یاد وضعیت امروز شعبه می افتم:
ازدحام جمعیت و دستپاچه گی شان برای تبدیل سپرده.
خیلِ مردم سرگشته از نابه سامانی اقتصاد برای افتتاح سپرده سی درصد.
برخی هاشان، یکی یکی و دو تا دوتا برای مشاوره گرفتن نزد من می آیند.
من و آن ها می دانیم وقتی برای سپرده مصوب بانک مرکزی سود سی درصد لحاظ می شود علاوه بر موضوع پنهان جذب نقدينگي از دست مردم، باید به موضوع تورم نیز اشاره کرد که از مرز پنجاه درصد گذشته است.
از روز دهم بهمن که در جریان سپرده سی درصد قرار گرفتم اضطرابی وجودم را پر کرده است، آینده اقتصاد، قیمت خانه، بهای خودرو، هزینه تفریحات معمول و هر آنچه که حداقل حقوق مان است در هاله ای خاکستری در ذهنم مرور می شوند.
من در برابر این مردم که از من بعنوان کارشناس بانکی نظرخواهی می کنند احساس وظیفه می کنم؛ از سویی، ماندگاری این سپرده یکساله تعیین شده است و نرخ شکست دوازده درصد، که در شرایط متغیر اقتصادی نگهداشت پول به مدت یکسال خردمندانه نیست، از سوی دیگر آن قدر نرخ سود، بالا، فرصت بهره برداری تنها هفت روز کاری و سهمیه بانک ها محدود است که نمی توانم هیجان مردم برای تبدیل سپرده های با نرخ کمتر به نرخ بالاتر را فروکش کنم.
همه می دانیم حتی با سود پنجاه درصد در برابر گرانی اقلام اساسی و تامین حداقل های زندگی در باتلاق تنگدستی فرو رفته ایم.
یاد چشم های گریان مهدی طارمی در بازی روز گذشته در برابر سوریه می افتم.
او و تمام جوانان دیگر درد دارند.
درد احیا وطن، درد اصلاح اقتصاد، درد شادی های بی دلهره.
به خود می آیم، دوباره چهره شهدا در تابلو روبرو به وجدانم زنهار می زند. می اندیشم سکان داران اقتصادی مملکت با این تنگی معیشتی که بوجود آورده اند و سیاست مداران که با مصادره این شهدا در تحقق امیال دنیوی خود می تازند کجا بویی از شرافت و اصالت برده اند؟!
در آستانه انتخابات هستیم، رای ام را به کدام صندوق بیاندازم که بوی تحولی از آن برخیزد؟
برای فرزندم در خصوص تاثیر هر رای در تعیین سرنوشت رای دهنده، چه توجیهی بیاورم که قابل پذیرش باشد؟!
من؛ ما، بازنده ایم. بازنده انتخاب های نادرست، بازنده سرنوشت محتوم، بازنده تصمیمات فرمایشی.