دو ورژه می گوید: «مفهوم قدرت بسیار وسیع و مبهم است. مثلاً رئیس دولت صرفا فرمانروا و قدرتمند است، شهروند ساده صرفا فرمانبر و تحت قدرت است و بقیه افراد هم فرمانبرند و هم فرمانده»
بنابراین، قدرت از نظر او یک حقیقت نسبى و یا تشکیکى است. وى سپس در ادامه می گوید: «ما نمیتوانیم قدرت را به معناى مطلق رابطه انسانى نابرابرى بدانیم که بر اساس آن، یک فرد، فرد دیگرى را مجبور به اطاعت از خود کند، بلکه قدرت، یک رابطه ویژه و داراى قیودى خاص است» ۱
هر حکومتی ابزار هایی برای اعمال حاکمیت در عرصه داخلی و خارجی دارد که بتواند حاکمیت ملی خود را در تعارض با سایر کشور ها به ظهور برساند.
اولین چیزی که هر کشور در نگاه اول به آن نیاز دارد تا بتواند خود را از حمله خارجی مصون بدارد ابزار های دفاعی مانند اسلحه و مهمات است نمونه تاریخی آن جنگ چالدران است که با وجود رشادت های سربازان ایرانی به دو دلیل نبود فرماندهی که استراتژی به روز جنگی را پیاده کند و نبود مهمات مدرن آن دوران مانند توپ در ارتش ایران منجر به شکست جنگ چالدران از عثمانی شد. نقل است که فرمانده سپاه ایران بر اساس اصل جوانمردی فرصت حمله پیشگیرانه را از دست داد و اجازه ارایش جنگی به سپاه عثمانی داد تا توپ ها در موقعیت مناسب قرار بگیرند و ارتش ایران را تار و مار کنند. پس وجود ابزار دفاعی مناسب و پیشگیرانه متعارف و با توجه به اوضاع امروز جهان نامتعارف بازدارنده در صورت لزوم جزو واجبات است.
از ارکان مهم دیگر اعمال حاکمیت ملی در عرصه بین المللی اقتصاد است. کشوری که دارای اقتصادی پویا و تاثیر گذار در عرصه بین المللی باشد . اقتصاد امروز حرف اول را در عرصه بین المللی می زند و می تواند چون سلاحی مخرب، هجومی و بازدارنده به کار گرفته شود. چین با قدرت اقتصاد به توسعه قدرت خود در جهان پرداخته و آمریکا نیز همیشه با ابزار اقتصادی بدون جنگ میدانی به نبرد برای رسیدن به خواسته هایش می پردازد. کشور های عربی با توسعه اقتصاد و سرمایه گذاری در دیگر کشور ها برای خود نقش فعال ایجاد می کنند و اقتصاد پویا سبب رضایت مردم از حکومت و ایجاد وحدت ملی می کند.
اما مهمترین رکن قدرت هر کشوری ملت آن کشور هستند. وقتی نظام حاکمیتی برخاسته از ملت باشد، مثلا در انتخاباتی دموکراتیک به قدرت برسد یا ناشی از انقلابی مردمی باشد و دارای مشروعیت و بر عکس ملت نیز با توجه به گوناگونی اقوام حاکمیت و حاکمان را در کنار خود ببینند تبدیل به قدرتی شکست ناپذیر در عرصه بین المللی می شوند.
در اینجاست که دیگر قدرت بین حاکم و مردم تقسیم می شود و حاکم جزو مردم به حساب آمده و مردم خود را حاکم می بینند.
در جنگ هشت ساله ایران با عراق که از حمایت بلوک شرق و غرب برخوردار بود با توجه به کمبود سلاح و اقتصاد تحت فشار ایران این مردم بودند که حاکمان را در جبهه نبرد در کنار خود می دیدند و توانستند با وجود خسارات و تلفات انسانی مقاومت نموده و در نهایت علاوه بر ندادن خاک و بیرون کردن ارتش متجاوز ، عراق را نیز در سازمان ملل محکوم نموده و در گذر زمان جزو بازیگران اصلی در حاکمیت کشوری باشند که روزی بر این آب و خاک تاخته بود. اما در افغانستان حاکمان وابسته با اولین یورش طالبان گریختند و مردمی که دل خوشی از فساد و رانت رهبران شان نداشتند مقاومتی در برابر طالبان نکردند. همان مردمی که قبلا شوروی را به ستوه آورده و از کشور اخراج کرده بودند. نمونه دیگر ویتنام است که قوای اشغالگر اروپایی و آمریکایی را از کشور بیرون راندند و پس از پیروزی روابط خود را با غرب بهبود بخشیده و از موهبت های اقتصادی بهره مند شدند.
امروز در اوکراین نیز روسیه نمی تواند بر ملتی که نمی خواهند تسلیم شود پیروز شوند. حاکمان اوکراین دوشادوش مردم در جبهه ها حضور دارند. مردم از پیر و جوان و کودک نمی خواهند دوباره زیر یوق سیاست های خرس تیز چنگال و بد اخلاق روسی بروند که از شرش خود را قبلا نجات داده اند. حتی اگر روسیه موفق به اشغال نظامی اوکراین باشد در برابر کودکانی که تور استتار نظامی می بافند و حاضر به تسلیم نیستند شکست خواهد خورد و مفتضحانه مجبور به ترک اوکراین خواهد شد تاریخ نشان داده که هیچ متجاوزی پیروز عرصه نبرد نخواهد شد.
۱. دوروژه - جامعه شناسی سیاسی ، ص ۲۰ و ۲۱