اهمال کاری برخی دستگاههای حمایتی شهرستان لنگرود و دختری که 12 سال در " کمای زندگی " به سر می برد.
دوازده سال و دوماه مچاله ماندن روی تخت خواب و خیره شدن به سقف سفید رنگ سرنوشت، تنها اندکی از رنج های مجهول " فروغ فلاح اقبال پور " دختر سی ساله لنگرودی است که در اثر یک خطای پزشکی، دوازده سال است " کمای زندگی " را تحمل می کند. دوازده سالی که دختر کوهپایه های " لیلا کوه " نه از آمدن بهارانی سبز و خرم لذت می برد و نه از رفتن زمستانهایی سپید دلش می گیرد، بلکه همه ی آنچه بر او گذشته، گذر ثانیه هایی به رنگ زجر و به ابعاد اتاقکی دور از هیاهوی آدمها بوده است. دختری سوار بر مرکب گذر عمر که اسب سرکش زمان به نامش می دود اما " سوار " یعنی فروغ را بر زمین انداخته و کسی جز الهه ی خوبی های زمین کنارش نیست.
ماجرا از اینجا آغاز می شود که فروغ در زمان کودکی خود دچار سانحه می گردد و بنا به نظر پزشکان مقرر می شود در حدود سن 18 سالگی جراحی بر بینی وی انجام گیرد تا مشکلات تنفسی اش برطرف شود.عمل جراحی نافرجام و شوم جهت رفع مشکلات تنفسی که به دلیل اهمال کاری های اثبات شده، به کمای زندگی بیمار می انجامد. آغاز مشکلات مغزی از یک کلینیک خصوصی و غیر تخصصی در شهرستان لنگرود و ماجرای درام بلند بالایی که در نهایت دادگاه صالحه از متخصص هوشبری گرفته تا پزشک جراح و کلینیکی که امکانات لازم جهت انجام چنین جراحی را نداشته مقصر دانسته و اکنون همه می دانند با وجدانشان که البته این موضوع مشکلی از درد های بی پایان فروغ حل نمی کند و مورد بحث ما نیست.
پرداختن به آنچه در این سالها بر یک جوان با هزاران آمال و آرزو گذشته نیز سودی ندارد. ماجرای قصه پر غصه دختری از بهترین مردمان این سرزمین که از سه سالگی طعم تلخ یتیمی را نیز با خود به یدک کشیده هرگز مفید نخواهد بود بلکه موضوع کلان تر، مرگ عاطفه آنهم در چند قدمی ماهایست که با هزاران شعار،آکتور وار در این جامعه روزگار سپری می کنیم. دوازده سال تحمل درد و طعم تلخ زندگی در بدترین شرایط مالی ممکن، آنهم از سوی یک مسلمانزاده که همین کنارگوشمان هست و کسی به کسی نیست.
حال چنانچه یکی از همنوعانمان – در شرایط کاملا بی اختیار - دوازده سال رو به روزهای بی بازگشت حرکت کرده و حتی یک مسئول دولتی شهرستان لنگرود برای سرکشی اوضاع وی و مادر پیر و گرفتارش به خود زحمت فاصله گرفتن از میزش را نداده، قطعا مشکل این مملکت نیست.مملکتی که هر ساله مبالغ بزرگی از بودجه های سلامت و حتی بودجه های اجتماعی را برای مواردی از این دست کنار می گذارد اما وقتی مسئول شهرستان با صد متر فاصله نسبت به منزل فروغ، از وی خبری ندارد و او را نمی شناسد چه انتظاری از وزیر سلامت این مملکت است که توقع داشته باشیم با هزاران مشغله و فرسنگ ها فاصله، برایش کاری بکند؟
1.صد هزارتومان هزینه ماهیانه پوشک مصرفی
2.هزینه ویزیت دوره ای پزشک در منزل
3.خرید دستگاهها و هزینه نگهداری،ساکشن، تعویض شیلنگ های انتقال غذا، شارژ مخازن اکسیژن، تشک های مواج،دارو و غیره
4.هزینه نگهداری بیمار، استحمام و غیره که با توجه به کهولت سن مادر، انجام چنین اعمالی پس از دوازده سال دشوار شده است.
و موارد پنهان دیگر همه بر دوش مادری است که همواره فروغ و یتیمی هایش را به دندان گرفته و اکنون کالبدش را به تنهایی و کشان کشان به سوی مقصدی نامعلوم می برد. جایی که شاید در هیاهوی شهرکمتر کسی از فروغ بداند کما آنکه هیچ تضمینی نیست لحظاتی بعد بنده به عنوان نگارنده این متن نیز روی تختی مشابه ای بخوابم.
اما سوال این است با توجه به ماموریت های سازمانی نهادهای حمایتی شهرستان مانند " اداره بهزیستی " کدام گزینه واجبتر از فروغ برایشان وجود داشته که مادر پیرش را در کوران مشکلات رها کرده اند، مادری که اظهار می دارد هیچگاه ردی از نهاد های حمایتی را در شعاع نگاهش ندیده است.جایی که طبق برآورد چند سال گذشته کارشناسان دادگستری، هزینه یک میلیون تومانی برای نگهداری بیمار تشخیص داده شده اما امان از قدمی حرکت یک مسئول لنگرودی که برخی هایشان همواره در صف اول مراسمات به دنبال دوربین هایی هستند تا دیده شوند، بیشتر از ما روزنامه نگاران حرف میزنند اما متاسفانه در عمل تهی از انجام وظایف خود در قبال مادر تنهایی هستند که دردنامه ای به قطر دوازده سال عمر آدمی دارد و دل هر جنبنده ای در دورترین نقاط عالم را به درد وا می دارد.
در ادامه آنچه رخ داده تهیه گزارش توسط صدا و سیمای مرکز گیلان است که با صرف ساعت ها وقت این مادر و دختر بی کس، گزارشی را تهیه اما هیچگاه پخش نمی کند. تهیه گزارش و ایجاد انتظار برای خانواده که این موضوع را نوعی توهین به خود می دانند که اگر قرار نبود پخش شود پس اصولا چرا تهیه شده و کاش این رسانه قدرتمند شبه ملی در کنار برخی برنامه های لود خود، کمی هم به فروغ و انسانیت در بلادمان می پرداخت و دوربین هایش اندکی به سمت زندگی بر می گشت. نشان دادن درد جامعه، وقتی برخی خانواده های امروزی فرزند سالم خود را در میان انواع بدافزارهای اجتماع رها کرده اند اما مادر فروغ، دوازده سال دختر بیمارش را با همه ی سختی هایش پذیرایی می کند. مادری که اظهار می نمود وقتی به سختی دخترش را استحمام می کند احساسش آن است ثواب هزار رکعت نماز برایش نوشته می شود، مادری که هفته ها مقابل درب بیمارستان میلاد تهران می خوابد تا حاذق ترین طبیب متخصص مغز و اعصاب جهان را ملاقات کند اما پرفسور سمعیی نیز پس از رویت پرونده پزشکی فروغ، خبری امیدوار کننده برای وی ندارد.
در مجموع جهات مادر با دل دریایی خود کمتر امید و اعتمادی به همنوعان دولتی و غیر دولتی دارد که دوازده سال به تمنای دیدنشان چشم به در دوخته است و در کنج تنهای خود و فروغش، آخرین آرزویش آن است که هیچگاه تخت دخترش را خالی نبیند اما این رفتار مادر تنها یک مسئله شخصی وی است که نه اصطلاحا پارتی برای رتق و فتق امورش داشته و نه " گردنی کلفت " تا حقی که قانون برایش تعریف کرده را بستاند. حال سوال مشخص از وجدان جامعه این است که آقای مسئول شما چه کاری مهمتر از فروغ برای ولایتت انجام داده ای که پرونده وی دوازده سال بر زمین مانده است؟ آقای مسئول که میز کارت چسبیده به خانه فروغ است چه کار واجبی داشتی که دوازده سال فرصت آنرا نداشتی با یک بطری آب معدنی به دیدار این خانواده بروی و لااقل چند لحظه ای کنار همنوعت بنشینی در حالیکه براساس قانون تو برای همین کار از بیت المال حقوق می گیری، سر سفره خانواده ات می گذاری و در یوم الدین باید پاسخگوی فروغ های پیرامونت باشی که اکثرشان را نمی شناسی و بیشتر آمار و ارقام و گزارشاتت بوی مرغ و خروس می دهد. آقای مسئول وقتی تو در چند قدمی فروغ، لحظه ای میزت را رها نکرده ای و پای درد دل مادرش ننشسته ای چه انتظاری از مرکز استان و یا مرکز کشور داشته باشیم که به داد وی برسد و این را بدان تو مقصر ابدی تمام اهمال کاری های خود خواهی ماند و باز بدان اگر جامعه اسلامی ندای فریاد خاموش این مسلمان زاده را نشنیده، گناهکار شماره یکش فقط شخص خودت هستی.