گفتگو با پدر پسربچه “کلاس چهارم ”یکی از دبستانهای شرق گیلان هوش از سر آدمی می برد و شاید ثانیه های طولانی نمی دانستم چه بگویم، وقتی لابه لای صحبت هایمان فهمیدم موضوع حکایت از آن دارد پسر بچه از پدر خود مبلغ پنجاه هزارتومان پول خواسته تا در انتخابات دانش آموزی مدرسه ابتدایی، رای بخرد و برنده انتخابات شود که بی شک این دگردیسی معنی دار اجتماعی می بایست به دوراز گارد گیری ها و کتمان بازی ها، جامعه را حساس کند تا از خود پاسخ این پرسش را جویا شود که عملکردمان در حوزه های مرتبط چه بوده که محصل خردسال در دل آموزش و پرورش کشورمان به این نتیجه رسیده که می بایست برای پیروزی در انتخاباتی کاملا بی اثر و کاملا بیهوده در قسمتی از جغرافیای جامعه، دست به این کار زشت و ویرانگر بزند که در نبود تحلیل جامعه شناسان، به مواردی اندک از آن می پردازیم.
حال به عمق ماجرا که وارد می شویم کودک با کمال نگرانی عنوان می کند بسیاری از دوستان کاندیدایش تاکنون رای های خود را خریده اند و شاید تا حالا برای این کار دیر هم شده باشد و وقتی به اتفاق پدرش از وی می پرسیم چه تضمینی وجود دارد که طرف حتما به نامزد خریدار رای دهد، جواب می دهد خریداران دارای دوستان قلدری هستند که رای فروش ها از آنها می ترسند و جرات ندارند پول بگیرند و به کس دیگری رای دهند. وقتی می پرسیم اگر خرید و فروش ها تمام شده و قرار مدارها را گذاشته اند دیگر چه پولی می خواهد و از چه کسی قصد خریدن رای دارد پاسخ این کودک مضطرب هولناک تر می شود، جواب می دهد که تصمیم گرفته همان " قلدرها را بخرد " تا نقشه های کاندیداها را نقش بر آب کند و جالب است که این نقشه بزرگ، در آن جامعه ی معصوم، تنها پنجاه هزار تومان هزینه دارد و قیمت اعضایش چقدر ...
بگذریم و قصد هم نداریم بیش از این، چنین منجلاب اجتماعی را هم بزنیم اما سوال بین ما مثلا بزرگترها آن است که در گفتمان جامعه ای دارای پیشینه ی کاملا باشکوه که همواره در صحنه های بین المللی دارای نشان های طلایی بوده چه اتفاقی رخ داده که سرمایه های اجتماعی آن از ایران باستان گرفته تا معاصر، از آرش کمانگیر و آریو برزن گرفته تا شهید حسین فهمیده و ... به این نقطه رسیده است که بهترین رده سنی جهت نیل به توسعه ای که انتظارش را می کشیم به این نتیجه رسیده که برای رسیدن به کرسی خدمت، نهاد تصمیم گیری، دموکراسی و ... می بایست این روش کثیف را انتخاب کند و به خود اجازه دهد اندیشه های ضعیف، ناتوان، متزلزل و اصطلاحا پولکی تعدادی از افراد جامعه هدف خود را بخرد.جایی که هرچند نمی توان چنین ملودارم اجتماعی را به کل جمعیت دانش آموزی کشور تعمیم داد اما یادمان نرود که هدف از انتخابات دانش آموزی " تمرینی برای دموکراسی پروری " و پیش نیازی برای ورود دانش آموزان به محیط واقعی جامعه است که می بایست این رده از جامعه با آموزش های نوین و پیشرفته ای درمواجهه با اجتماع برخوردار گردد که متاسفانه علاوه برعینی نبودن آموزش ها، شاهد چنین بدرفتاری های و فقدان نظارت ها نیز هستیم. گروهی که علاوه بر آنکه برای نیل به چنین اهدافی هیچ مبحث آموزشی را تجربه نکرده اند، تصمیمات خوب یا بد ادوار گذشته آنها نیز در رده های عالی استانی و ملی برای کسی ملموس نبوده که لااقل چراغی برای فرارویشان باشد.
اکنون سوال راهبردی آن است که در چنین مجموعه ای(فارغ از همه ی هیجانات کودکانه) به لحاظ نمودار سنی و سایر پارامترهای تاثیر گذار محیطی،چه ایده آل هایی در ذهن کاندیدایی برای تصاحب کرسی های اجتماعی نقش بسته و پاسخ این دوسوال را پیدا کرده باشد که البته جوابش مهم نیست.
1- خریدار رای برای رسیدن به آن کرسی دنبال چیست؟
2- آیا او این عملکرد اجتماعی خود را ایثار می داند که برای رسیدن به آن کرسی حاضر شده هزاران برابر عایدی قانونی اش هزینه کند؟
البته در همین خصوص پرسش های بیشماری قابل طرح است و جامعه مخاطب نیز پاسخ همه را به خوبی می داند اما سرش را مانند کبک در برف کرده ولی باز هم جا دارد در همین قد و قواره چهار پرسش نیز از همان جامعه هدف پرسیده شود.
3- آیا مراتب اقتصادی یا بیماری های اجتماعی به این درجه از سراشیبی رسیده که فکرها به چند هزارتومان و برای چند سال اجاره داده شود؟
4- اگر خودت را به چند هزارتومان فروختی دیگر چرا نق ناجور بودن اوضاع را می زنی؟
5- آیا تحلیلت آن است که همین پول اندک را هم نگیری، سود دیگری برایت نمی ماسد؟
6- چند کوچه آنطرفتر بحث آنکه اگر قرار است اصلاحاتی در جامعه رخ دهد انتظار می رود این روند از پوسته – لااقل بر اساس
هرم سنی - به سوی هسته ی مرکزی یعنی کودکان به عنوان سرمایه های بی بدیل انسانی مشهود باشد اما واقعیت آن است که شنیدن چنین رخدادهایی و سایر ناهماهنگی هایی مانند تغییرات پی در پی در نظام آموزش و پرورش، ناکارآمدی نظام آموزش عالی و هزار درد بی درمان دیگر حکایت از آن دارد که در کنار تمام خوشوقتی هایی که قطعا در سرزمین مادریمان از آن برخورداریم، کماکان عقیده ها بر آن است که سبک زندگی مان دارای ایرادهای اساسی است و برای ساماندهی های بزرگ نیازمند کارهای بزرگ و نه حرف زدن های کنونی داریم.
از بحث دور نشویم و کمی به بدنه نرم افزاری جامعه بازگردیم و انتظار از جامعه شناسان، مردم شناسان،جامعه روانشناسی و آسیب شناسان، جامعه هنری،همکاران روزنامه نگار بنده و ... که چرا تحلیل خود را برای آفتابی کردن این شبهای مهتابی ارائه نمی دهند و چرا به جامعه نشان نمی دهند که این رفتار از یک محیط آموزشی و چند کودک هفت،هشت، ده ساله خبر ناگوار از پیدایش یک دگردیسی نامیمون اجتماعی می دهد که لازم بود خیلی نگرانترمان کند. جایی که چنین اتفاقی قطعا در مدارس دیگری از کشورمان نیز رخ داده و گویا کسی به کسی نیست که به ضرس قاطع باید گفت نه آموزش و پرورش می تواند چنین بی آبرویی که از بیرون مدرسه به داخل آن رسوب کرده را جمع کند و نه آنکه این نهاد به تنهایی مقصر چنین تراژدی زشتی است. بنابراین لازم است چنین سانحه تلنگرواری درابعاد و سطوح بالاتری از جرم شناسی اجتماعی و دانشگاههای مرتبط مورد بحث و کالبدشکافی قرار گیرد.